امتحان اصلی امت

امتحان اصلی امت


امتحان اصلی امت

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: هر مؤمنی را به چیزی امتحان می‌کنند که به اصطلاح امروزی‌ چالش وجودی و موضوع اول و مهم او است // چطور باید به خدا ایمان بیاوریم که گردش ایام و تقلب احوال و تغییر روزگار و ... در ایمان ما تأثیر نگذارد؟ // اصلی‌ترین امتحان قوم حضرت موسی(علیه‌السلام) طبق آیات قرآن و سند تاریخ چه بود؟ // نماز، روزه و حج و... وظیفه ما است، ولی امتحان ما در «حوادث‌الواقعه» است // در آخرالزمان یابن‌الحسن گفتن و دعای ندبه خواندن و.... گرچه لازم است، ولی معیار نیست. شاخص، تبعیت از ولایت فقیه است

 

شناسنامه

عنوان: محفل ویژه خدام

موضوع: جشن عید غدیر خم

زمان: جمعه، 16 تیرماه 1402

مکان: منزل یکی از خدام هیأت

 

وصایت و جانشینی انبیاء

همه انبیاء بدون استثناء وصی و جانشین داشتند. هیچ پیامبری نبوده که وصی و جانشین نداشته باشد. مثلاً جانشین حضرت آدم(علیه‌السلام)، فرزند ایشان، حضرت شیث(علیه‌السلام) بوده، جانشین حضرت نوح(علیه‌السلام) هم یکی از فرزندانشان بنام سام، جانشین حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هم فرزندشان حضرت اسماعیل(علیه‌السلام)، و همین‌طور یک به یک همه انبیاء هر کدام جانشینی داشتند. پس مسئله وصایت و جانشینی هم از نظر عقلی و هم از نظر شرعی مسئله‌ای قطعی و غیر قابل انکار بوده است.

 

امتحان، سنت قطعی الهی

 دومین نکته این است که همه اقوام و امت‌ها و همه انبیاء امتحانات و آزمون‌هایی داشتند که باید از آن امتحانات عبور می‌کردند. گاهی امتحانات انبیاء و قومشان یکی بوده، گاهی امتحانات انبیاء جدا و امتحانات قومشان چیزهای دیگری بوده و مشترک نبوده است. امتحانات هر قومی هم بر اساس شرایط آن عصر و زمان و همان قوم بوده است. کما اینکه هر مؤمنی را هم به چیزی امتحان می‌کنند که به اصطلاح امروزی‌ چالش وجودی و موضوع اول و مهم او است. هر کسی را به چیزی امتحان می‌کنند که برای او سخت است. یکی مثلاً فوق‌العاده به فرزند علاقه‌مند است، امتحان او به فرزند می‌افتد. علاقه یکی به همسرش زیاد است امتحان به همسر است. گاهی یکی به مال علاقه دارد، امتحان او در مال است. امتحان یکی به آبرو و عرضش است. تعلق انسان به هر چه که بیشتر باشد، امتحانات به سمت آن می‌رود. این مسئله خیلی مهم است یعنی امتحانات مؤمنین سر تعلقاتشان است.

امتحانات اقوام و ملل هم بر اساس همین قانون است. امتحانات‌شان سر آن موضوعاتی است که وابسته آن هستند. اساتید در باب خودسازی و مبارزه با نفس می‌گویند اگر شما می‌خواهید مبارزه کنید، با چیزهایی باید مبارزه کنید که اسیر آنها هستید.

فرض کنید به کسی که اسیر شکم است می‌گویند با این مسئله مبارزه کن و روزه بگیر، مواظب حلال و حرام باش، مواظب شبهه باش. کسی که اسیر شهوتش است، باید روی همان موضوع کار کند. امتحان اصلی هر کسی روی چالش اصلی و تعلقات او است.

 هر امتی هم آزمون و امتحانی داشته است. شما ببینید امتحان آدم و حوا چه بوده؟ امتحان هابیل و قابیل چه بوده و همین‌طور در تاریخ بررسی کنید تا برسید به اقوام مختلف، قوم طالوت و جالوت که درگیر می‌شدند امتحان آنها چه بود؟ نوشیدن از آن نهر آب. که حضرت طالوت(علیه‌السلام) به قوم خود گفتند: «...فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی الاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ...»[1]؛ هر کس از این آب بخورد از من نیست، هر کس نخورد از من است مگر اینکه یک مشت بیشتر نخورد.

بعد نتیجه این شد که اینها به لشکریان جالوت رسیدند؛ آنهایی که آب خورده بودند و در حقیقت تبعیت نکرده بودند، به لشکر جالوت نگاه کردند و گفتند: «...لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ...» ایمان آنها متزلزل شده بود.

 

امتحان قوم نوح(علیه‌السلام)

قوم حضرت نوح(علیه‌السلام) هم امتحان شدند. شما ببینید یکی از آن امتحانات سخت این است که حضرت نوح(علیه‌السلام) 950 سال تبلیغ کرد 80 نفر ایمان آوردند یعنی به ازای هر 12 سال، یک نفر! قوم لجوجی بودند. وقتی برای حضرت نوح(علیه‌السلام) محرز شد که اینها قابل هدایت نیستند و فایده‌ای ندارد، در زمین فساد می‌کنند و باعث می‌شوند ایمان بقیه مؤمنین هم از بین برود و ریشه توحید خشکیده شود؛ حضرت نفرین کرد و نفرینش اجابت شد و قرار شد عذابی بیاید.

خدا چطور عذاب فرستاد؟ خطاب شد یک هسته‌ خرما را بکار وقتی درخت آن بزرگ شد و میوه داد و میوه آن را خوردید عذاب می‌آید. اینها هم یک هسته کاشتند، 10 الی 40 سال طول می‌کشد تا درخت خرما میوه بدهد. درخت رشد کرد و میوه داد و خوردند و عذاب نیامد. گفتند: چه شد عذاب نیامد؟ جبرئیل نازل شد که خدا می‌فرماید: یک هسته از این خرمایی که خوردید را بکارید، درخت دیگری که بیرون آمد و میوه آن را خوردید، عذاب می‌آید. کاشتند و میوه داد و خوردند، بازهم عذاب نیامد. کفار هر دفعه مؤمنینی که منتظر عذاب بودند را مسخره می‌کردند. مؤمنین هم شک می‌کردند. دفعه سوم شد و عذاب نیامد. خطاب شد که از این درختی که سبز شد، هسته آن را بکارید، میوه که داد عذاب می آید. تا بار نهم شد. و اینجا روایت دارد که خدا قوم حضرت نوح(علیه‌السلام) را عقیم کرد یعنی در این مدتی که اینها خرما می‌کاشتند، نسل آنها هم قطع شد، برای اینکه بچه‌های آنها به دنیا نیایند و در عذاب گرفتار بشوند. بار دهم خطاب شد که این هسته را بکار، دفعه بعد که درخت خرما سبز شد و میوه داد عذاب می‌آید. در این مدت همین دسته کمی که به حضرت نوح(علیه‌السلام) ایمان آورده بودند، سه دسته شدند. یک عده کافر شدند، گفتند این چه خدایی است و این چه پیغمبری است که وعده می‌دهند و عملی نمی‌شود. از جمله آنها پسر نوح بود که با بدان بنشست...

یک عده منافق شدند. ظاهراً به حضرت نوح(علیه‌السلام) احترام و ارادت می‌کردند و خداپرست بودند ولی باطناً با کفار بودند. دسته سوم مؤمنین واقعی بودند که وقتی برای آخرین بار دستور داده شد که شما خرما بکارید و میوه دهد و... این دسته‌ای که ثابت‌قدم مانده بودند، خدمت حضرت نوح(علیه‌السلام) آمدند. گفتند: یا نبی‌الله شما صد دفعه دیگر هم بگویید هسته خرما بکارید، درخت سبز بشود و خرمای آن را بخوریم و عذاب بیاید یا نیاید، ما به تو و خدا مؤمن هستیم، اینها امتحان است و ما حق را فهمیده‌ایم.

 

عاقبتِ رد شدگان در امتحان

 از طرف دیگر کسانی که از پیامبر خدا دور شده بودند و ریزش کرده بودند گفتند، وحی خدا و نبوت و دین بازی است. یک عده دیگر هم گفتند این بازی است. بازی که خدا امتحان می‌گیرد و ما نباید گول بخوریم. آنجا بود که خطاب شد: ای نوح! مؤمنین را وارد کشتی کن و حیوانات هم برای بقاء نسلشان از هر جفت سوار بر کشتی کن. ولی اینها را سوار نکرد یعنی کفار و منافقین از حیوان هم پست‌تر بودند. حالا امتحان حضرت نوح(علیه‌السلام) چه بود و امتحان مؤمنین به حضرت نوح(علیه‌السلام) چه بود؟

ببینید مدام دعا می‌کردند و مستجاب نمی‌شد، مدام انتظار جواب نمی‌داد. وعده‌ها، خلف وعده می‌شد. خیلی سخت است. می‌گویند: پس خدا کو؟ این‌ها امتحانات سختی است.

 شما دیگر خدا را به خاطر نان و آب و هوا و امکانات و مشکلات نپرستید و به خاطر این چیزها به او اعتقاد نداشته باشید. به خدا کما هو، هو معتقد باشید. همانطور که خداست. حالا ببینیم چکار باید بکنیم؟ چطور باید به خدا ایمان بیاوریم که گردش ایام و تقلب احوال و تغییر روزگار و ... در ایمان ما تأثیر نگذارد.

 

اصلی‌ترین امتحان قوم بنی‌اسرائیل

حضرت موسی(علیه‌السلام) و قومش چه امتحانی شدند؟! آیات بسیاری از قرآن در مورد قوم بنی‌اسرائیل و امتحانات آنها و داستان‌ها و حوادثشان است. بنی‌اسرائیل پر حادثه‌ترین قوم تاریخ بودند و امتحانات زیادی هم شدند.

 روایتی هم از وجود مقدس پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کردیم که فرمودند: «لَتَرْکَبَنَّ أُمَّتِی سُنَّةَ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ وَ بَاعاً بِبَاعٍ حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْراً لَدَخَلُوا فِیهِ مَعَهُمْ وَ جَرَتِ الْأَمْثَالُ وَ السُّنَنُ سَوَاء»[2]؛ امّت من سنّت بنی‌اسرائیل را مرتکب خواهند شد. بطوری که قدم جای قدم آنان می‏گذارند و تیر به همان جا که آنان زدند می‏زنند، وجب‏ به وجب و ذراع به ذراع کارهای آنان را انجام خواهند داد، تا آنجا که اگر آنها داخل سوراخ حیوانی شده باشند، اینان نیز همراه آنان داخل می‏شوند و مثلها و سنّتها (در آنان و اینان) به یک صورت جاری شده است. اگر تاریخ بنی‌اسرائیل را مطالعه کنیم، بلاهایی که در دوره آخرالزمان قرار است سر ما بیاید و یا از اول اسلام سر مسلمان‌ها تا الان آمده مطلع می‌شویم.

آیا امتحان قوم حضرت موسی(علیه‌السلام) گوساله سامری و رد شدن از رودخانه نیل بود یا امتحان آنها برخوردشان با انبیاء «... وَیَقْتُلُونَ الْأَنبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ...»[3] بود، یا سرزمین موعود یا... اصلی‌ترین امتحان آنها چه بود؟ اصلی‌ترین امتحان قوم حضرت موسی(علیه‌السلام) طبق آیات قرآن و سند تاریخ؛ خلافت حضرت هارون(علیه‌السلام) بود!

 

آغاز یک فتنه

 خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْر...ٍ»[4] بیان شده که ماجرا از اینجا شروع می‌شود. همه امتحانات به کنار، این امتحان مهمترین امتحان است. سی روز خدا با حضرت موسی(علیه‌السلام) وعده کرد تا در کوه طور اردوی تربیتی، معنوی و اخلاقی و مناجات داشته باشد. به کوه طور رفت. خدا به حضرت موسی(علیه‌السلام) فرمود که حالا سی روز شده، ده شب دیگر هم بمان. ولی وعده‌ای که حضرت با مردم کرده بودند سی شب بود. حضرت موسی(علیه‌السلام) هم به قومش گفته بود که من بعد از سی شب برمی‌گردم. حالا چهل شب شده است. خلف وعده شد. در این ده روز همه اتفاقات افتاد.

یک عده زمزمه کردند که پس وعده خدا هم امکان دارد انجام نشود! پس پیغمبر خدا هم دروغ می‌گوید! فتنه‌ها شروع شد... ولی اینبار فتنه از دشمنان شروع نشد، بلکه از سامری شروع شد. سامری یکی از اصحاب درجه یک حضرت موسی(علیه‌السلام) بود. وقتی هم از نیل رد می‌شدند و جبرئیل آمد و دریا را شکافت، هیچ کس غیر از سامری و حضرت موسی(علیه‌السلام) جبرئیل را ندید! برای همین گفت: «...فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ...»[5]؛ از زیر پای جبرئیل یک خاکی را برداشتم.

 

چه شد که بنی‌اسرائیل فریب خوردند؟

 در این ده روز طلاهای بنی‌اسرائیل را هم جمع کرد و در خلوت خودش یک گوساله‌ای درست کرد. بعد خاک زیر پای جبرئیل را در دهان این گوساله ریخت. به نقل تاریخ این گوساله مو درآورد و آواز هم می‌خواند. بنی‌اسرائیل سابقه گوساله‌پرستی و بت‌پرستی داشتند، ولی مدلی از بت ندیده بودند که مو در بیاورد و بخواند و حرف بزند. بت‌های آنها حرف نمی‌زدند هر چه هم مناجات می‌کردند این بت‌ها حرف نمی‌زدند و کاری نمی‌کردند. این بت، بت عجیبی بود. کسی هم که این را درآورد گفت: «...فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَی فَنَسِیَ»[6]؛ این خدای شما و موسی بوده ولی موسی اینها را به شما نگفته است و موسی با همین خدا نجوا می‌کرده است!

شخصیتی که دارد این حرف‌ها را می‌زند، شخصیت قابل اطمینان و از اصحاب درجه یک است. گوساله هم بت عجیبی بود، از اینرو بنی‌اسرائیل فریب خوردند.

حضرت موسی(علیه‌السلام) وقتی می‌رفت به برادرش هارون گفت: «...وَ قالَ مُوسی‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»[7]؛ در میان قوم من به صلاح رفتار کن و از مفسدین تبعیت نکن.

حضرت موسی(علیه‌السلام) حضرت هارون(علیه‌السلام) را جانشین خود کرد و رفت. به قومش گفت: از ایشان اطاعت کنید، هر چه که هارون به شما گفت، حرف من است. ولی قوم ایشان با دیدن گوساله و سامری حرف موسی را زمین زدند و سراغ سامری و گوساله‌پرستی رفتند. حضرت هارون(علیه‌السلام) آمد با اینها محاجه کرد. قرآن در این مورد می‌فرماید: «وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی»[8]؛ خدای شما خدای رحمان است پس مرا پیروی کنید و فرمان مرا پذیرا باشید. شما دارید به واسطه این امتحان می‌شوید. آن گوساله، خدای شما نیست.

«قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَی»[9]؛ گفتند ما هرگز از پرستش آن دست برنخواهیم داشت تا موسی به سوی ما بازگردد.

 

ابزاری برای امتحان...

وقتی حضرت با ناراحتی «غضبان اسفا» آمدند، «وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَی الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لاتَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»[10]؛ و هنگامی‌که موسی خشمگین و اندوهناک به‌ سوی قوم خود بازگشت، گفت: پس از من، بد جانشینانی برایم بودید [و آیین الهی را ضایع کردید]. آیا در مورد فرمان پروردگارتان [و تمدید مدت میعاد او]، عجله نمودید [و زود قضاوت کردید]؟! سپس الواح را افکند، و سر برادر خود را گرفت [و با عصبانیت] به‌سوی خود کشید؛ [برادرش] گفت: فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند؛ و نزدیک بود مرا بکشند؛ پس کاری نکن که دشمنان مرا سرزنش کنند. و مرا در زمره‌ دشمنان قرار مده.

گوساله امتحان قوم بنی‌اسرائیل نبود، بلکه ابزاری برای امتحان بود. اصل امتحان حضرت‌ هارون(علیه‌السلام) بوده است .آنها حضرت موسی(علیه‌السلام)را قبول داشتند ولی حضرت ‌هارون(علیه‌السلام) را قبول نکردند.کسی که جانشین را قبول ندارد آیا حضرت‌ موسی(علیه‌السلام) را واقعاً قبول دارد؟!

 

بنی اسرائیل همه جا پیروز شدند، جز در امتحان اصلی!

قوم‌ بنی‌‌‌‌‌اسرائیل در جانشینی و خلافت کوتاهی کردند و باختند. آنها دو نوبت انتظار داشتند یکی انتظار در دوران 400 ساله‌ای که عذاب می‌شدند و پیغمبر نداشتند که ضجه وگریه کردند.

امام‌ صادق(علیه‌السلام) فرمودند: «فَلَمّا طالَ عَلَی بَنِی إسرائیلَ العَذابَ ضَجُّوا وَ بَکوُا إلَی اللهِ اَربَعِینَ صَبَاحاً»[11]؛ آنها تصمیم گرفتند40 شبانه روز برای تعجیل حضرت ‌موسی(علیه السلام) گریه کنند. گریه کردند که خدایا فرج حضرت‌ موسی‌(علیه‌السلام) را برسان؛ که حضرت ‌موسی(علیه‌السلام) به دنیا بیاید و مبعوث شود. این اتفاق افتاد و170 سال دیگر باقی مانده از عذاب را خداوند ‌متعال بخشید.

قوم ‌بنی‌اسرائیل در انتظار اول پیروز شدند ولی در انتظار دوم که حضرت‌ موسی(علیه‌السلام) 30 شب برای عبادت و مناجات به کوه طور رفتند و ده شب اضافه شد؛ آنها در ده شب باختند. بنابراین امتحان قوم بنی‌اسرائیل، حضرت‌ هارون(علیه‌السلام) بود.

 

مهمترین امتحان تاریخ بشریت

داستان وصایت و جانشینی در همه انبیا و اقوام آنها ادامه داشته است. در امت اسلام هم همینطور است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: «امت من جا پای امت بنی‌اسرائیل می‌گذارد».

مهمترین آزمون هر قومی آزمون وصایت، جانشینی، امامت و ولایت بوده است. و برجسته‌ترین وصی هم امیرالمؤمنین(علیه‌‌السلام) بودند. مهمترین امتحان تاریخ بشریت مسئله وصایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بوده. امتحان امت اسلام هم همین شد.

مردم مدینه برای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) جان می‌دادند و آب وضوی ایشان را جمع می‌کردند تا جایی که ابوسفیان گفت جنگ کردن با مسلمین فایده ندارد و آنها پیروز می‌شوند. در جنگ احد 7 نفر زخمی شده بودند و پشت سر هم روی زمین افتاده بودند؛ یکی برای آنها آب آورد، اولی گفت نفر بعدی از من تشنه‌تر است تا نفر هفتمی که رسید، دید همه آنها شهید شده‌اند. چنین ایثارهایی می‌کردند. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ابوذر و عمار داشتند. در وصایت وقتی نوبت امیرالمؤمنین‌ علی(علیه‌السلام) شد و پای منبر غدیر که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست امیرالمؤمنین‌ علی(علیه‌السلام) را بالا بردند، مسئله از آنجا شروع شد.

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه وَ قَالَ مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِیٌّ أَمِیرُهُ وَ قَالَ أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسَی فَقَالَ لَهُ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی».

یکی از اعمال امروز خواندن دعای ندبه است، برای اینکه خوب بخوانیم و تاریخ را یادآوری کنیم. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) با ماجرای موسی و هارون کد را به ما داده‌اند.

 

معجزه در روز غدیر

 یک نفر پای منبر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ایستاده بود، گفت: یا رسول‌الله ما که همیشه از شما اطاعت کردیم؛ گفتید نماز، روزه، جهاد و.... گفتیم چشم ولی این چه حرفی بود؟! این حرف را خودتان می‌گویید یا خداوند متعال؟ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: خداوند متعال می‌فرماید.

در روز غدیر سه مرتبه جبرئیل نازل شد وگفت پیام خدا را برسان و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) که از شدت کینه آنها خبر داشتند و می‌دانستند به محض اینکه علی(علیه‌السلام) را معرفی کنند، چه اتفاقی می‌افتد، تأمل می‌کردند. تا اینکه جبرئیل نازل شد و فرمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ. وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...»[12]؛ اگر ابلاغ نکنی آن 23 سال باطل می‌شود تو بگو، خداوند متعال حفظت می‌کند و همه چیز دست او است.

وقتی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به آن شخص گفتند فرمان از طرف خداوند متعال است، گفت: پس من بمیرم بهتر از آن است که دست در دست علی بگذارم. همان لحظه یک سنگ جلوی چشم صدوبیست هزار نفر از آسمان فرود آمد و به مغز او خورد و هلاک شد. چنین معجزاتی هم در غدیر اتفاق افتاده است.

 

وصایت و جانشینی اصلی‌ترین امتحان امت اسلام

امتحان مردم مدینه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نبود، بلکه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بود. امتحان مردم کوفه هم امام‌حسین(علیه‌السلام) نبود، مسلم‌بن‌عقیل بود. یعنی اگر مردم مسلم‌بن‌عقیل را یاری می‌کردند، کار امام‌حسین(علیه‌السلام) به مقتل نمی‌‌کشید، عبید‌الله وارد کوفه نمی‌شد و حکومت را به دست نمی‌گرفت و همه را نمی‌کشت و مسلم به شهادت نمی‌رسید و امام حسین(علیه‌السلام) یار داشتند و قیام می‌کردند و حکومت کوفه را به دست می‌گرفتند. سرنوشت امت اسلام عوض می‌شد. همه آن اتفاقات بخاطر یاری نکردن مسلم بود.

امام‌حسین(علیه‌السلام) در نامه به مردم کوفه در مورد مسلم نوشتند که «مسلم اخی و وزیری...». توصیه‌های زیادی در مورد مسلم کردند.

امتحان ما هم در آخرالزمان امام‌زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) نیست، بلکه امتحان ما یاری نایب امام است.

 

امتحان امروزِ ما...

 در مساجد یابن‌الحسن‌گویان زیاد هستند، سه‌شنبه‌های مهدوی و چهارشنبه‌های فلان و... اینها خوب است ولی بعضی پای ولایت می‌لنگند. در مسائل سیاسی و اقتصادی نائب ‌امام زمان(حفظه‌الله) یک حرف می‌‌زنند و آدم حزب‌اللهی حرف دیگری می‌زند درحالی‌که ظاهرش حزب‌اللهی است.

 امتحان امروز ما نائب ‌امام‌ زمان(حفظه‌الله) است. خود امام‍‌ زمان(عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه) نیست چون تو هنر نکردی عاشق امام‌ زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) هستی و قربان صدقه ایشان می‌روی. برای اینکه الآن روبروی تو نیستند و امر و نهی، تشویق یا توبیخت نمی‌کنند.

 خیلی‌ها خود را فدایی امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) می‌دانند ولی یک ساعت تحمل عدل امام را ندارند. باید روی خودمان کار کنیم. اگر برای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مجلس‌ شادی یا عزا می‌گیریم، الزاماً شیعه امیرالمؤمنین‌علی(علیه‌السلام) نیستیم!

یک جوان یهودی در مدینه بود که هر روز باید امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را می‌دید. حتی بعضی مواقع که اطراف حضرت شلوغ بود، از راه دور برای ایشان دستی تکان می‌داد و می‌رفت. وقتی این جوان از دنیا رفت، حضرت برای تشیع جنازه او رفتند. چون درست است که یهودی بوده ولی امیرالمؤمنین‌ علی(علیه‌السلام) را دوست داشته است.

یک شیعه امیرالمؤمنین‌ علی(علیه‌السلام) ویژگی‌هایی دارد که درکتب و روایات آمده است. نکند روزی بیاید که پیر شده باشیم و یک کتاب درمورد ویژگی‌های امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نخوانده باشیم. حداقل بیست ویژگی امیرالمؤمنین‌علی(علیه‌السلام) را بدانیم و روی خودمان کار کنیم. شیطان که مدام ما را زمین می‌زند، لااقل خودمان یک تلاشی بکنیم.

 

و أما الحوادث الواقعه...

امتحان آخرالزمان نماز، روزه و حج نیست؛ اینها وظیفه ما است. امتحان آخرالزمان در «حوادث‌الواقعه» است. اتفاقاتی که تشخیص را سخت می‌کند و نمی‌دانیم چطوری دینمان را حفظ کنیم. خودِ حضرت در مورد زمان غیبتشان فرمودند: «فَارجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا». کدام فقها؟ «وَاَمّا مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً لِهَواهُ مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ.»[13]؛ فقهایی که در دوران غیبت کبری ولی‌فقیه بودند.

 بعد از غیبت صغری که چهار نائب خاص امام ‌زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) از دنیا رفتند، نواب عام که فقهای برجسته هر عصری بودند، در هر دوره‌ای زعیم امت شدند و کار امام را جلو بردند. ولی تمام آنها کارشان به حکومت نرسید. ولایت آنها در حد زعامت حکومت اسلام بود. غیر از امام خمینی(رحمت‌الله‌علیه) و مقام‌ معظم رهبری(حفظه‌الله) که حکومت تشکیل دادند و هم ولایت تشریعی و هم ولایت حکومتی بر مردم دارند.

به هر حال امتحان مردم درآخرالزمان با نائب ‌امام ‌زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) است. یابن‌الحسن گفتن و دعای ندبه خواندن و.... معیار نیست، تمام اینها وظیفه است ولی شاخص، تبعیت از ولایت فقیه است. این حرف به این معنی نیست که هیچ کدام از این کارها را نکنیم و فقط تبعیت کنیم؛ چون اگر این کارها را نکنیم، توفیق تبعیت را هم پیدا نمی‌کنیم. ولی کسی که اهل تبعیت از ولایت باشد، این اعمال هم در او درست می‌شود.

 

بیعت با امام عادل

یکی از اعمال روز غدیر بیعت با امام عادل است. اگر خود امام بودند، مردم باید با خود ایشان بیعت کنند و در زمان غیبت، بیعت با جانشین امام‌ زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) باید انجام شود. در زمان ائمه‌ معصومین(علیهم‌السلام) شیعیان در روز عید غدیر مخفیانه با ائمه بیعت می‌کردند. امروز هم این تجدید بیعت باید باشد.

باید غدیر را زنده نگه داریم و مهمترین کار برای زنده نگه داشتن غدیر هم این است که امر ولایت را اقامه کنیم.

 

ابراز شادی در غدیر

یکی از اعمال غدیر این است که شاد باشید، اگر چه غم دارید. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌واله) فرمودند: «کسی که نام امیرالمؤمنین‌ علی(علیه‌السلام) رابشنود و خوشحال شود، شیعه ما و حلال‌زاده است».

عمار گفت: پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: «فرزندان خود را روی شانه قرار بدهید و مقابل علی(علیه‌السلام) بروید اگر فرزندتان واکنش خوب نشان داد این نشان‌دهنده این است که این بچه خودتان و حلال‌زاده است.» این آزمایش دی‌ان‌ای الهی است!

فرمودند: «کسی که حلال‌زاده باشد و با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و محبت او عجین شده باشد در روز عید غدیر خوشحال است و این خوشحالی فطری است.» مؤمن هربلایی هم سرش می‌آید روز غدیر خوشحال است.

البته ممکن است کسی مؤمن باشد و گناهان زیاد روی ایمانش پرده افکنده باشد. پس حواستان باشد اگر روز غدیر خوشحال نبودید یک جای کار می‌لنگد.

امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: «شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا و یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا»[14]؛ شیعیان ما از بقیه خمیرمایه اولیه آفریش ما آفریده شده‌اند، ولایت ما در سرشت آنان عجین گشته است. پس آنان با خوشی ما خوشحال و با ناراحتی ما ناراحتند.

 شیعه این‌گونه است. اگر هم زمانی دیدی ناراحت هستی، خودت را به خوشحالی بزن و شوخی کن. این حرف خیلی مهم است. روز غدیر باید شاد باشیم.

 


[1]. سوره بقره، آیه 249.

[2] . کتاب سلیم‌بن‌قیس‌الهلالی، ص 559.

[3] . سوره آل‌عمران، آیه 112.

.[4]  سوره اعراف، آیه 142.

[5] . سوره طه، آیه 96.

[6] . سوره طه، آیه 88.

[7] . سوره اعراف، آیه 142.

.[8]  سوره طه، آیه 90.

[9]. سوره طه، آیه 91.

.[10] سوره اعراف، آیه 150.

[11]. تفسیر عیاشی، ج 3، ص 154.

.[12]  سوره مائده، آیه 67.

.[13]  تفسیر الامام العسکری، ج 1، ص 300.

[14] . شجره طوبی، ج 1، ص 3.